ملرز به واسطه آهنگسازی، نقدهای دقیق و هوشمندانه و روش بدیعاش در تدریس موسیقی در دانشگاهها روی نسل آهنگسازان بریتانیایی بعد از خود تاثیرگذار بوده است.
توجه او به سبکهای گوناگون و مختلف موسیقی و نظرات منصفانه و خالی از تعصب او موجب شد که در میان منتقدین موسیقی اروپایی جایگاه ویژهای داشته باشد. مرگ او بهانهای شد که در این مجال به بررسی زندگی او و معرفی مختصری از شماری از آثار برجسته او چه در زمینه نقد و تالیف و چه در زمینه آهنگسازی بپردازیم.
ویلفرید ملرز در طول بیش از شش دهه بهعنوان آهنگساز، منتقد و مدرس موسیقی تاثیر محرکی بر موسیقی بریتانیا گذاشت. ایده اصلی او برقراری ارتباط بین سبکهای مختلف بوده است و او اینگونه فعالیتها را نه موجب تعارض و مغایرت بلکه منجر به تکمیل سبکها میدانست. موسیقی او تحتتأثیر موسیقی دوره باروک، تئاترهای موزیکال، موسیقی جاز و موسیقی سنتی فرهنگهای مختلف بود. او مطالعات هوشمندانهای را درباره آهنگسازان جریان اصلی سنت اروپایی به انجام رساند که این مطالعات آهنگسازان متفاوتی از جمله کوپرن، وون ویلیامز، پرسی گرینگر و گروه بیتلز را در بر میگیرد.
او در فاصله سالهای 1964 تا 1981، بهعنوان استاد موسیقی در دانشگاه یورک، روش تدریس جدیدی ابداع کرد که در آن بررسیهای تکنیکی با استفاده از آهنگسازی و ساخت موسیقی به انجام میرسید.
این تنوع، که گیجکننده بهنظر میرسد، به واسطه هوشمندی پایسته او، که انواع سبکهای موسیقی را شایسته مطالعه (ولی نه صرفا پذیرفتن آنها) میدانست، انسجام یافته بود. او کارکرد موسیقی را «برملا ساختن هدف انسان از زندگی» میدانست. این دیدگاه منصفانه به انواع سبکهای موسیقی را نباید با تساوی طلبی بیفکرانه یکی دانست. ملرز در قضاوتهایش با صراحت برخورد میکرد و اصرار داشت که «تکثر بیحد و مرز ارزشها تفاوت چندانی با عدموجود ارزشها ندارد.» ضمن اینکه او با این گفته تاثیر یکی از مهمترین استاداناش، اف آر لیویس، را منعکس میکند که هرگز در جریان فکری او یک سنت بزرگ موسیقی وجود نداشته است.
ویلفرید هاوارد ملرز در سال 1914 به دنیا آمد و در داونینگ کالج در کمبریج به تحصیل پرداخت. او بعدها تحصیلات خود را در موسیقی ادامه داد و در آکسفورد به همراه «ایگان ولس» و «ادموند روبرا» به یادگیری آهنگسازی مشغول شد. با بازگشت به کمبریج، لیویس او را بهعنوان مشاور کالج در زبان انگلیسی استخدام کرد و در همان زمان نگارش مقالات ادبی و نقدهای موسیقی را برای نشریه «اسکرونیتی» آغاز کرد. ملرز بدون پرداخت هیچ اجارهای در منزل لیویس اقامت گزید تا اینکه جدلی بین او کوینی لیویس موجب شد که در سال 1948 از آنجا نقل مکان کند.
در همین فاصله او کم کم کار آهنگسازی را آغاز کرده بود. نخستین کتابهای او کتاب موسیقی و جامعه (1946) و مجموعه مقالاتی با عنوان کنکاشهایی در موسیقی معاصر (1948) بود. در این آثار، تاثیر درگیریهای ذهنی پیشین او با موسیقی بهعنوان یک کارکرد اجتماعی و زبان «کاوشگرانهترین زبان موجود» بهصورت پویا و نافذ دیده میشد.
ملرز بهعنوان مدرس موسیقی در بخش خارج از شهر دانشگاه «بیرمنگام» مشغول به کار بود که موقعیت خوبی بهعنوان آهنگساز نمایشهای «میدلند» به دست آورد. در این زمان او در «اتینگام پارک» مدرسه تابستانهای برپا کرد و چند آهنگساز آمریکایی، از جمله کاپلند، ویرجیل تامسن و مارک بلیتزستاین و همینطور روبرا و ولس را به آنجا دعوت کرد. بسیار آهنگسازی میکرد و از جمله آثار او در این دوره اپرایی برای «کریستوفر مارلو» بود که به گفته خودش تم آن ریشه در گذشته ما دارد و با زمان حال متناسب است.
این بیانی اساسی از یکی دیگر از دلمشغولیهای اصلی ملرز بود. توجه او به ارتباط بین پیچیدگیهای مدرن و آنچه او اغلب معصومیت «بهشتی» مینامید، با رغبت او به موسیقی بومی و حتی موسیقی پاپ مدرن، در کنار پختهترین انواع موسیقی اروپایی، بیارتباط نبود.
نخستین کتاب مهم او که هنوز یک منبع تدریس معتبر است کتاب «فرانسوا کوپرن و سنت کلاسیک فرانسوی» (1950) بود. او همچنین یک کتاب دو جلدی درباره موسیقی از میانه قرن هجدهم تا میانه قرن بیستم، بهعنوان بخش پایانی «بشر و موسیقی او» (1957) نوشت. این کتابها در بر دارنده دیباچهای روشنگرانه برای دانشجویان و تاریخچهای پرمغز برای استفاده موسیقیدانان باتجربه بودند. مانند همیشه نگارش او سلیس و بذلهگو بود. قضاوتهای او در این کتابها، همانگونه که خودش ترجیح میداد، بحثهایی را مطرح میساخت که میدانست میتواند موافقت عامه مخاطباناش را جلب کند. گاه قضاوتهای او فراگیرتر و تندتر بود و آمریکاییها، که به واسطه نگرش اروپایی ملرز به سنتهای عزیزشان مشوش بودند، موافقت با نوشتههای او در کتاب «موسیقی سرزمین نویافته» (1964) را کاری سخت میدیدند.
او با بازگشت دوباره به انگلستان کتاب «ملاقات خوشآهنگ» (1965) را با تمرکز بر موسیقی آوایی انگلیسی در فاصله بین «برد» و «هندل» نوشت و با بحثی با این مفهوم که «رسوخ ترانه و آهنگ درون یکدیگر به سادگی افزودن صرف یکی به دیگری نیست» به بررسی علایق ادبی خود پرداخت. در همین زمان از طرف فستیوال «چلتنهام» از او برای ساخت موسیقی «رُز ماه مه»، با همراهی یک بازیگر زن (دایانا ریگ) و یک خواننده و با استفاده از مجموعهای از سازها، دعوت شد. نتیجه، نمایش موزیکال برجستهای براساس متن «اوفیلیا» از نمایشنامه «هملت» بود.
در سال 1964 ملرز به پیوستن به دانشگاه «یورک» که به تازگی تاسیس شده بود دعوت شد. او دوره دانشگاهی جدیدی، که بهطور مجزا «موزیکا پوئتیکا» (اصطلاحی به زبان ایتالیایی به معنی موسیقی شاعرانه) نامیده میشد، ابداع کرد. در این دوره بر هنر نمایش در کنار موسیقی قومی، موسیقی سنتی و جاز تاکید میشد. این امر منجر به این شد که در هنگام استادی او در این دانشگاه موسیقی به بخش مجزایی تبدیل شود و اهداف آموزش موسیقی در دانشگاه به شکل گستردهای مورد بررسی دوباره قرار بگیرد.
این دوره جدید، با اینکه بر اجرای موسیقی و آهنگسازی تاکید داشت و اساسا در کمبریج مطرح بود، بهزودی توسعه بسیار زیادی یافت و این انگیزه را به دانشجویان داد که به ورزیدهتر کردن عکسالعملهایشان به آثار و موضوعات منتخب، با استفاده از روشی که بیشترین تناسب را با استعدادهایشان داشت، بپردازند. خود ملرز مدرسی تاثیرگذار بود و ضمن به کار گیری پیانو (و گاه عملا فقط با نشستن روی پیانو) در زمینه موضوعاتی که از باخ شروع میشد و ازطریق جاز و بلوز به بیتلز میرسید، تدریس میکرد.
خطابههای او درباره گروه بیتلز باعث جلب توجه و در عین حال حیرت همکاران دانشگاهیاش، بهدلیل همگام شدناش با سبکهای روز، و نیز توجه دنیای موسیقی پاپ بهدلیل دخالت یک آهنگساز حرفهای در امور مربوط به این موسیقی شد. البته او در مهمترین کتابش، «تولد دوباره کالیبان» (1967)، موضعگیری خود را به صراحت اعلام کرد. او در این کتاب به اصرار گفته است: «پیشرفتهای موسیقی پاپ را نمیتوان از آنچه در دنیای موسیقی «جدی» اتفاق میافتد، جدا دانست.» نوشتههای او دربارهِ بیتلز در این کتاب در یک کار مطالعاتی مفصلتر به نام «سپیدهدم خدایان» (1973) گستردگی بیشتری یافت.
او در سالهای 1981 و 1983 با نگارش دو کتاب درباره باخ و بتهوون بازتابی از تفکرات خود در طول یک دهه را به مخاطبانش ارائه کرد و پس از آن در سال 1989 کتابهای «ویلیام وون» و «بینش آلبیون» (آلبیون نام قدیمی کشور انگلستان است) را بهمنظور قدردانی از ویلیام وون، که ملرز او را ذهن برجسته انگلستان مینامید، منتشر کرد. مجموعهای از مقالات پراکنده او در کتابی با عنوان در میانه دنیاهای کهنه و نو (1997) منتشر شد.
در بهار سال 1999 مقالهای از او در باب اکسپرسیونیسم آبستره در مجله «مدرن پینترز» (نقاشان نوگرا) منتشر شد که در آن نقلقولهایی از کتابی از «دیوید انفام» بدون ذکر صحیح منبع آورده شده بود. پس از اعتراض انفام، ملرز خود را مقصر دانست و توضیحاتی داد که به گفته او «عذرخواهی» نبود. نودمین سالروز تولد ملرزبا کنسرتها و مراسم ویژهای در یورک، واقع در کمبریج و فستیوال رایدِیل همراه بود. او در قرن بیست و یکم به نوشتن ادامه داد. دو کتاب آخر او «نغمهسرایی در بیابان» (2001)، درباره موسیقی و بومشناسی و بررسی آثار برجسته مذهبی در کتاب «موسیقی آسمانی» (2001) بود. ملرز تا آخرین لحظات عمر ذهن پویا و جستوجوگر و اشتیاق خود درباره ایدههای نو را حفظ کرد.
تایمز آنلاین